قلبم چی ازش می خوای ... هنوز راجبش می پرسی
انگاری یادت رفته چه اتفاقی برامون افتاد... چشمانم پر از اشک شد
و اون حتی حال من رو هم نپرسید... وقتی می تپی انگاری آتیش می گیرم
قلب من اگر دوستش داری من رو رها کن و برو... برام سخته که خودم رو بکشم
قلبم اگر واقعا تو قلب من هستی باید ازت جوابی بشنوم
اون بهم خیانت کرد و هنوز دوستش داری آه
اون ما را شکست و هنوز این رو مخفی می کنیم
اون مارا کشت و هنوز دوستش داریم
چه اتفاقی افتاده؟
حتی یک خداحافظی هم نکرد... دیگه جای زخمش هم درد نمی کنه
ولی اگر یک دفعه ی دیگه بری سراغش خودم رو میکشم...