آره
آها
یک،دو،سه،چهار
نیمه شب فرار میکنه
لباس چسب پوشیده با یقه باز
به احساس تنهایی عادت کرده
میاد و همه اتاق میدرخشه
ولی نمیخواد هیچ کس بدونه
من تنها کسیم که اونو با خودش می بره خونه،میبره خونه
ولی هربار که بهش میگم بیشتر میخوام
در رو روم می بنده
از اون همه توجه نمی ترسه
از سرکش شدن نمیترسه
چقدر عجیبه که از عاشق شدن میترسه
از فیلم های ترسناکه نمیترسه
خوشش میاد که توی تاریکی هم رو می بوسیم
ولی از عاشق شدن میترسه
این اواخر داره سعی میکنه که امتحانش کنه
میخواد ببینه چقدر براش حاضرم تلاش کنم
میخواد ببینه میتونم نشونش بدم چقدر باارزشه
این اواخر دوستاش بهش گفته اند که بهش نزدیکتر نشو
اون قلبتو میشکنه
ولی هرجور شده از دستم عصبانی میشه
و این خیلی سخته
چون هربار بهش میگم چه احساسی دارم
میگه واقعی نیست
همه چیزهایی که گفتیم چی
وقتی دیروقت پای تلفن بودیم
نمیتونم بذارم قید منو بزنه
وقتی میگم دیگه نمیتونم ادامه بدم
برمیگرده دم در خونه ام