هنگامی که او در خواب است
من دیروقت بیرون میمانم و شعرهایم را میخوانم
و بعضی موقع ها همه ی شب ها میتوانند خیلی طولانی شوند
و خیلی خوب است هنگامی که سرآخر به خانه میرسم
تنهای تنها
هنگامی که او رویا میبیند
من صورت او را در راستای نور نقره ای لمس میکنم
رویاهای او را میبینم که در آسمان پراکنده میشوند
و او با بوسه ی من از خواب بیدار میشود و من به او میگویم که همه چیز مرتب است
و او را سخت در آغوش میگیرم
و او مرا باور دارد
من هیچگاه نخواهم دانست که او چه چیز در من میبیند
روزی به او گفتم که اگر عشق من باشد
میتوانم همه ی دنیا را عوش کنم, با شعرهایم
اما اشتباه میکردم
هنگامی که او منتظر است
از خودم میپرسم که چرا اینقدر او را آزار میدهم
چه چیز در مسیر این جاده ی تنهایی مرا صدا میزند
چرا من باز نمیگردم و مسیر خانه را در پیش نمیگیرم
جایی که به آن تعلق دارم
هنگامی که می گرید
زیرا میداند که چگونه قلب من به دو نیم شده است
و من درمانده ام میان چیزهایی که باید انجام دهم
او لیاقت همه ی آن ها را دارد و من همه ی آن را به او میدادم اگر میتوانستم
خدایا, عشق او حقیقی است
و او مرا باور دارد
من هیچگاه نخواهم دانست که او چه چیز در من میبیند
روزی به او گفتم که اگر عشق من باشد
میتوانم همه ی دنیا را عوش کنم, با شعرهایم
اما اشتباه میکردم
و او به من ایمان دارد
پس من کارم را با ایمان ادامه میدهم
او برای همیشه در قلب من خواهد بود
و من امیدوارم و دعا میکنم
که راهی بیابم, راهی بیابم
هنگامی که او تصمیم میگیرد
هنگامی که او برای برای من تصمیم میگیرد