پخش کردن ورق ها برایش همچون مراقبه ست
و هم قمارانش هرگز شک نمی برند
که او برای پولی که می برد بازی نمی کند
او برای کسب احترام بازی نمی کند
ورق ها را پخش می کند تا پاسخ را بیابد
اسلوب مقدس شانس را
قانون پنهان نتیجه ی احتمالی
اعداد در حال رقصند
می دانم که خال پیک شمشیر سربازیست
می دانم که خاج ها سلاح های جنگند
می دانم که در این هنر، خشت در حکم پول است
اما دل من، به این شکل نیست
او شاید سرباز خشت را بازی کند
شاید بی بی پیک را بیاندازد
شاید شاهی را دست خود پنهان کند
درهمان حال که یادش از خاطرش می رود
می دانم که خال پیک شمشیر سربازیست
می دانم که خاج ها سلاح های جنگند
می دانم که در این هنر، خشت در حکم پول است
اما دل من، به این شکل نیست
این شکل، شکل دل من نیست
و اگر گفتم که دوستت دارم
شاید پنداشتی که یک جای کار می لنگد
من مردی هزار چهره نیستم
نقاب چهره ی من، یکی بیشتر نیست
آنان که سخن می گویند هیچ نمی دانند
و با باختشان خواهند فهمید
همچنین آنان که اقبالشان را خیلی جاها نفرین می کنند
و آنان که می ترسند، از دست رفته اند
می دانم که خال پیک شمشیر سربازیست
می دانم که خاج ها سلاح های جنگند
می دانم که در این هنر، خشت در حکم پول است
اما دل من، به این شکل نیست
این شکل، شکل دل من نیست