خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
خورشیدی که
از سپیدهدم همه ستارگان
بینیازم میکند
نگاهت
شکست ستمگریست
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامهای کرد
بدانسان که کنونم
شب بیروزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است
وینک مهر تو
نبرد افزاری
تا با تقدیر
خویش پنجه در پنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
نگاهت شکست ستمگریست
و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگریست