گر تو را بخت یارا نهچندان به کام است
ور تو را گوشهی تیرگیها مقام است
اشکوآهت نبخشد پناهی که دنیای ما را
عشق میباید این روزگاران خدا را
هرچه خواهی تو از لطف او آرزو کن
چارهی خویش را در دلت جستجو کن
دامن دیو افسردگیها رها کن که باری
برنگیرد ز دوش تو اندوه، آری
چون کبوتر بزن پر، بزن پر که گویی
از نشستن تو یارا مرادی نجویی
پر بکش سوی دلروشنیها که شاید
از پس تیرگی آفتابی درآید
گر تو را بخت یارا نهچندان به کام است
ور تو را گوشهی تیرگیها مقام است
اشکوآهت نبخشد پناهی که دنیای ما را
عشق میباید این روزگاران خدا را
گر تو را
گر تو را
بخت یارا
گر تو را
درآید
گر تو را بخت یارا نهچندان به کام است
ور تو را گوشهی تیرگیها مقام است