تو بودی آن یا تنهاییم
چشمان زنگ زده مان را در ظلمت می گشودیم
در زبانمان ناسزایی مانده از شب
مغازه ها بازارها هنر دوستان
هم وغمم بردنت میان انسانها بود
در یقه ات یک گل آمونیاک
تنهایی من کنتس شاشی ام
(pasaklı شلخته )
هر چه قدر خوار شویم هر آنقدر بهتر
به میخانه های قوم قاپی خو گرفتیم
آلتین باش (احتمالا نوعی راکی) زنجیر طلا خوراک لوبیا در پیشمان
مامورها و خضر پاشا ها(حاکم عثمانی که حکم اعدام پیر سلطان ابدال را صادر کرد) در پسمان
لاشه ام را دور از ساحل می یافتند صبحگاهان
چنان گرم بود دستان رفتگران
با دستان رفتگران نوازشت می کردم
تنهایی من زلف جارویییم
هر چه قدر بوی بد بدهیم هر آنقدر بهتر
نگاه کردم یک سرخی در آسمان، یک هواپیما
فولاد فراوان ، ستاره زیاد، بسیار انسان
یک شب دیوار عشق را پشت سر گذاشتیم
چنان روشن و واضخ است جایی که در آن افتاده ام
در راسم تو هستی و گیتی
آنهایی را که با مرگم زنده کرده ام را نمی شمارم
تنهایی من آوازهای جمعی ام
هر چه قدر بی دروغ زندگی کنیم هر آنقدر بهتر