دوستت دارم
تونخواهي فهميد چه مي كشاند نبودنت بر من
سوال ها تمام نمي شود شب ها طولاني مي شود
آن فكر ها و غم ها
تو قسمت بزرگ جواني ام تو معناي دوران جواني ام
ما چه ها كه با هم زندگي نكرديم همچون يك كتاب قطور رمان
وقتي كه تو رفتي چاره اي نمانده ذهنم به هم مي ريزد
نمي توانم راحت باشم تو نمي داني ديگر چه ها
ببين چه مي گويم پنهان نمي كنم
بي تو زندگي كرن بسيار سخت است برايم
هر آن درونم هستي هر آن در قلبم هستي
تو را دوست دارم دوستت دارم
و آن لحظه اي مي رسد كه و اكنون آن لحظه
من نمي توانم زندگي كنم
مي داني كدام حالتت را دوست دارم
كمي نوشيده اي سرت گیج می رود
و حالت را برايم مي گويي
بعد از حال مي روي نگاه عميقت
آن خوشحالي كه در چشمانت است
مرا درآغوش مي گيري و بعد مي پرسي كه
چقدر تو را دوست دارم
زماني كه تو رفتي جسارتم تمام مي شود
خيال هايم پايان نمي گيرد
سوال ها تمام نمي شود
و غمگيني ام تسكين پيدا نمي كند
آن فكر ها و غم ها
ببين چه مي گويم پنهان نمي كنم
بي تو زندگي كرن بسيار سخت است برايم
هر آن درونم هستي هر آن در قلبم هستي
تو را دوست دارم دوستت دارم
و آن لحظه اي مي رسد كه و اكنون آن لحظه
من نمی توانم زندگی کنم