از زخمم نه خونی می ریزد ، نه التیام می یابد
رفته فراموش می کند ، مانده می سوزد همیشه
می خواهم بگریزم ، نمی توانم ، همه جا بوی تو را دارد
چندمین روزم است که بدون تو بیدار می شوم
صورت خسته ام را که در آیینه می بینم
هرگز برایم آشنا نیست ، باور کن
چه قدر گذشت از رفتنت ؟
زمان گذشته را نمی دانم
به حساب زمان نیاوردم گرچه
هر لحظه ای که بدون تو گذشت
اشتیاقم شکسته ، دلم گرفته
چه می خواستیم بشویم ، ببین چه شدیم
دلم نمی خواهد ، برایم سخت است
این چنین زندگی ، برایم همچو مرگ است
اگرچه پس از تو در جستجوی گذشته هایم
اما عادت کرده ام به نفس کشیدنِ با درد
از زخمم نه خونی می ریزد ، نه التیام می یابد
رفته فراموش می کند ، مانده می سوزد همیشه
می خواهم بگریزم ، نمی توانم ، همه جا بوی تو را دارد
چندمین روزم است که بدون تو بیدار می شوم
صورت خسته ام را که در آیینه می بینم
هرگز برایم آشنا نیست ، باور کن