مرد خردمند گفت به این سو بیا
به طلوع نور
نسیم بر گونههای تو میوزد
در هنگامیکه سالیان عمر بر تو میگذرند
به ندای درونت گوش کن
این قلب تو است که تو را فرا میخواند
چشمهایت را ببند تا پیدا کنی
راهی به بیرون از تاریکی
اینجایم
به پیشم فرشتهای میفرستی؟
اینجایم
در سرزمین ستارهٔ صبحگاهی
مرد خردمند گفت جای خود را پیدا کن
در چشم گردباد
در طلب گلهای سرخ باش
ولی مراقب خارهای (گل سرخ ها) باش
اینجایم
به پیشم فرشتهای میفرستی؟
اینجایم
در سرزمین ستارهٔ صبحگاهی
مرد خردمند گفت دستت را بالا ببر
و طلسم را به دست آور
دری به سرزمین موعود بیاب
به توانایی خود باور داشته باش
به ندای درونت گوش کن
این قلب تو است که تو را فرا میخواند
چشمهایت را ببند تا پیدا کنی
راهی به بیرون از تاریکی
اینجایم
به پیشم فرشتهای میفرستی؟
اینجایم
در سرزمین ستارهٔ صبحگاهی
اینجایم
به پیشم فرشتهای میفرستی؟
اینجایم
در سرزمین ستارهٔ صبحگاهی