لبه تیغ
طرحی کلی از مرده میکشد
شکافهایی در سرم
(انتظار انگیزش (را میکشم
برای کشتن نشاط و شادمانی
{1}
چشمانت را ببند
به ژرفای روحت بنگر
از خودت بیرون بیا
و ذهنت را رها کن
آنگاه که میمیری چشمانی منجمد به ژرفای ذهنت خیره میشوند
{2}
چشمانت را ببند
نامت را فراموش کن
از خودت بیرون بیا
بگذار افکارت پیروز شوند
همانطور که دیوانه میشوی
بذر مادرزاد
شهود جاری شدن خون تو
(یک نیاز جسمی مصر (است
بی حرمت شده، تهی شده
بارها به خاک افتاده
{1}
{2}
تنی بی جان
مقبره ای خونین
پاشیدگی (خون) فضا را درخشان کرده
اعدام، یک آیین سادیسمی
وقفه دیوانه وار ناشی از رسوبات مغزی
{1}
{2}