سرمو برای کسی خم نمیکنم اما به خاطر تو با خاک یکسان شدم
هر زمان میرم و دور میشم، یک بار برگشتم و ایستادم
گریه کردم و همه چی رو تو خودم ریختم و جمع کردم
(همه ناراحتی هارو تو دلم جمع کردم)
با تأخیر به جوش اومدم و لبریز شدم به همین خاطره که متوقف شدم
اگه از ترسم یک بار دیگه پیگیرت نشم
اگه جایی برای قرار گرفتن نداشته باشم دلیله بی هدفیمه
اگه دلیل فراموش نکردنم رو برای هیچ عشقی نگم
اگه از احترامم(ارزش) هم یکمی تلاش از دلم نیاد برای فراموش کردنت
آه یه زمونایی جوانه ای بود در درونم سوزهایی که ایجاد کرده بودی
فقط سرمو پایین انداختم و از وقتی که رفتم،عشق هدر رفته ام...
نمیگم، من دردهامو فقط به درونم میریزم
دیگه بدتر از این نمیشه، انسان من اینو هم سر سری میگیرم