سرنوشت را باید از سر نوشت
شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت
غُصهها را قِصهای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت
گر رَود سَر برنگردد سرنوشت؟
گل بکاریم، از دل گِل گُل بَرآریم
در زمستان، در بهاران، زیرِ باران
گل بکاریم، گر بخواهیم، گر نخواهیم
باغبانِ روزگاریم
سرنوشت را باید از سر نوشت
شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت
غُصهها را قِصهای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت
گر رَود سَر برنگردد سرنوشت؟
گر تو روزی را زِ این بازی بدانی
نکتهٔ رمزش بخوانی
لحظههایِ زندگی چون موج دریاست
گرچه سرد و سخت زیباست
موجِ این دریا گرت از پس سرگذشتهست
سرنوشتت سرگذشتهست
بر فرازِ قلهٔ باور سفر کن
بالِ خود را بازتر کن
همچو حافظ پایکوبان و غزلخوان
لشگرِ غم را بسوزان
در فلک سقفی نمانده این زمانه
پَر بزن تا بی کرانه
سرنوشت را باید از سر نوشت
شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت
غُصهها را قِصهای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت
گر رَود سَر برنگردد سرنوشت؟
قصهای از سَر نوشت
قصهای از سَر نوشت