دیشب پيكر دخترکی زخمی را يافته اند
اطرافش را با روبانهای زرد محصور کردهاند
تو گويي بزرگترها خواستهاند برای آخرین بار او را
با ممنوعیتهایشان بزک کنند
وقتی نزدیک شدم و نگریستم
دیدم دخترکی که بر زمین خوابیده کودکی خودم است و من بزرگ شدم
البسهای متناسب فصل پوشیده بودم و مراسم تشییع را نظاره میکردم که
از باغهایی معطر با درختانی میوهدار گذر کردم
گلی کندم و برای آخرین بار نگریستمش
گلم را به سینه ام زدم
دیگر کسی نمیتواند زخم جدیدی بگشاید
تن و جانم سوخت، دیگر دردی ندارد
امروز که زمین بخورد فردا برمیخیزد
این دخترک دیگر دلش به حال خودش نمیسوزد
(x2)
پشت سرم حرف میزدند که
تصادفاً پچپچی شنیدم
پرسیدم این دخترک خوابیده بر زمین را
وقتی هنوز نفسی داشت میشناختید؟
گمان میکردیم شادی را در قلب دیگران پنهان کردهاند
خام بودیم، گمراه بودیم
دیگر کسی نمیتواند زخم جدیدی بگشاید
تن و جانم سوخت، دیگر دردی ندارد
امروز که زمین بخورد فردا برمیخیزد
این دخترک دیگر دلش به حال خودش نمیسوزد
(x2)
از خانهمان تا اینجا راهی را طی کردهام
این راه از همهمان بزرگتر است
بزرگتر از مرگ، از هردومان
و از عشق مفلوکمان
دیشب غنچهی کوچکی پژمرده
ولي امروز باز آفتاب دمیده
ببین اینجا دخترکی مرده است
روحش بزرگ شده و به زنی بدل گشته است
دیگر کسی نمیتواند زخم جدیدی بگشاید
تن و جانم سوخت، دیگر دردی ندارد
امروز که زمین بخورد فردا برمیخیزد
این دخترک دیگر دلش به حال خودش نمیسوزد
(x2)