حلقه دل زدم شبی
در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست آن
گفتم من غلام دل
شعله نور آن قمر
میزد از شکاف در
بر دل و چشم رهگذر
از بر نیک نام دل
موج ز نور روی دل
پر شده بود کوی دل
روح نشسته بر درش
مینگرد به بام دل