نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام
به خاکستر دل نگیرد شرار
من از برق چشمی بلا دیده ام
وفای تو را نازم ای اشک غم
که در دیده عمری تورا دیده ام
نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام
طبیبا مکن منعم از جام می
که درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شد چه شبها دلم
که خود را ز عالم جدا دیده ام
از آن رو نریزد سرشکم ز چشم
که در قطره هایش خدا دیده ام
برو صاف شو تا خدابین شوی
ببین من خدا را کجا دیده ام
نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام
طبیبا مکن منعم از جام می
که درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شد چه شبها دلم
که خود را ز عالم جدا دیده ام
از آن رو نریزد سرشکم ز چشم
که در قطره هایش خدا دیده ام
برو صاف شو تا خدابین شوی
ببین من خدا را کجا دیده ام
نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام