در یک عمارت برباد رفته و محنت زده
زنی زندگی میکند
همچنان با اصل و نسب، هنوز اسرار آمیز
در تنش بهار هاست
عشقش قیرگون است، هنوز همان زغال نیم سوز میسوزد
زن افسانه ای، عشق تو کیست؟
بارها پرسیدند ولی اصلا نگفتی
زن افسانه ای، عشق تو کیست؟
پرسیدند ولی دم درکشیدی، هیچ نگفتی
در سالهای بی زمان
انگار نامت را بر رز لب های خود نوشته ای
اگر آتش ها هم خاموش شوند
مشتی از خاکستر هایی که به بالا میرود آن را محصور میکنند*
زن افسانه ای، عشق تو کیست؟
بارها پرسیدند ولی اصلا نگفتی
زن افسانه ای، عشق تو کیست؟
پرسیدند ولی دم درکشیدی، هیچ نگفتی
در عمارتی که به باد محنت و عزا رفته..