اون به من گفت:"نفس بکش ، نفس عمیق بکش
خودتو آروم کن"
"اگر بازی می کنی ، برای ادامه دادن بازی می کنی"
"اسلحه رو بگیر و تا سه بشمار"
الان دارم عرق می کنم ، آروم حرکت می کنم
هیچ زمانی برای فکر کردن ندارم ، نوبت منه که برم
و تو الان می تونی قلب منو ببینی که می تپه
می تونی اونو توی فقسه ی سینه ام بببنی
گفتم من ترسیدم ولی ترکش نمی کنم
می دونم که باید از این آزمایش عبور کنم
پس فقط ماشه رو بکش
"برای خودت یه دعا بکن"
اون گفت:"چشماتو ببند ، بعضی مواقع کمکت می کنه"
و بعد یه فکر وحشتناک کردم
اینکه اون اینجاست یعنی هیچ وقت نباخته
و تو الان می تونی قلب منو ببینی که می تپه
می تونی اونو توی فقسه ی سینه ام ببنی
گفت من ترسیدم ولی ترکش نمی کنم
می دونم که باید از این آزمایش عبور کنم
پس فقط ماشه رو بکش
همینطور که زندگیم از جلوی چشمم می گذشت
فکر می کنم"طلوع آفتاب بعدی رو خواهم دید؟"
خیلیا شانس اینکه بگن خداحافظ رو نخواهند داشت
ولی خیلی دیره که راجع به ارزش زندگیم فکر کنم
و تو الان می تونی قلب منو ببینی که می تپه
می تونی اونو توی فقسه ی سینه ام ببنی
گفت من ترسیدم ولی ترکش نمی کنم
می دونم که باید از این آزمایش عبور کنم
پس فقط ماشه رو بکش