قوطي مشروب روي لبهاي لرزانمه
چطور تا كنون همه ي شب ها بدين سان درآمده؟
شاتي از ويسكي در درونم فرو مي شينه ، پايين ، پايين تر
باقي مانده ي مشروب درون بطري مستم مي كنه
و ذهن خفته ام رو بيدار مي كنه در حين اينكه تعادلم روحي ام رو از دست مي دم (عصبي و ناراحت مي شوم) - اين فروپاشي من رو پايين مي بره ، پايين ، پليين تر
قلبم تندتر مي طپه
من مي دونم كه در پي چي هستم
من تمام عمرم را اينجا ايستاده بودم
و تمامي اونچه كه بارها ديده ام
حالا زمان درك كردنشان است
باز درحال چرخش و پيچ وتاب خوردن است حالا
در اين راه من در حال دست و پا زدنم
نجاتم بده زيرا كه در حال افتادنم
حالا من حتي قادر به وانمود كردن درست نفس كشيدن نيستم
چرا كه در حال گريز بودم ، گريز...
گريز از قلب خودم
دوباره و دوباره من
مانوس به زندگي بي حس در سرما شدم
گاهي بالاتر ، گاهي پايين تر ، گاهي پايين ، پايين ، پايين
بيزار از خسته و نزار بودن و آماده
براي شرايطي جديد
اين خرابي من رو له مي كنه ، له ، له تر
قلبم تندتر مي طپه
من مي دونم كه در پي چي هستم
من تمام عمرم را اينجا ايستاده بودم
و تمامي اونچه كه بارها ديده ام
حالا زمان درك كردنشان است
باز درحال چرخش و پيچ وتاب خوردن است حالا
در اين راه من در حال دست و پا زدنم
نجاتم بده زيرا كه در حال افتادنم
حالا من حتي قادر به وانمود كردن درست نفس كشيدن نيستم
چرا كه در حال گريز بودم ، گريز...
گريز از قلب خودم
آه ، من در حال جان يافتنم
آه ، من هم اينك هشيار شده و زندگي خواهم كرد
آه ، من در حال جان يافتنم
زيستني كه هميشه مثل يك رويا بود
من هم اينك هشيار شده و زندگي خواهم كرد