روزگار غریبیست نازنین
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی
دوستت دارم دوستت دارم
دلت را می بویند، مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
به اندیشیدن خطر مکن
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست نازنین
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد