در کنار تلفن نشسته بودم
تنهای تنها در انتظار بودم
عزیزم من اینجا تنها در انتظار نشسته و به تو می اندیشم
شب تاریک و ترسناکی است
بنظر میرسه اوضاع درست نیست
عزیزم نمیخوای بهم بگی من چطور میتونم
بدون تو بگذرونم؟
آری، من غمگینم و احساس افسردگی میکنم
و نمی دانم چکنم، آه آه
زنگ تلفن، زنگ تلفن، چرا زنگی بمن نمیزنی؟
زنگ تلفن، زنگ تلفن، شعف انگیزترین صدا از میان همه آنها
زنگ تلفن، زنگ تلفن، نگاهم خیره شده به تلفن روی دیوار
و تنهای تنها و بیصبرانه اینجا نشسته ام
لطفا" نیاز درون مرا درک نمیکنی
لذا، زنگ تلفن، رنگ تلفن، چرا زنگی به من نمیزنی؟
لذا، زنگ تلفن، رنگ تلفن، چرا زنگی به من نمیزنی؟
تو اینجا بودی و اکنون از اینجا رفتی
هی، آیا خبطی از من سر زده
فقط نمیتونم باور کنم تا این حد در مورد من اشتباه تصور شده باشد
آیا علت اون من بودم یا تو؟
بمن بگو، واقعا" آیا همه چیز بین ما تموم شده؟
آیا صدای گریه مرا نمیشنوی و بدانی که قلبم داره میشکنه
لطفا" منو ببخش و بعد هم فراموش کن
یا شاید عزیزم همین حتی بهتره
آه آه
زنگ تلفن، زنگ تلفن، چرا زنگی بمن نمیزنی؟
زنگ تلفن، زنگ تلفن، شعف انگیزترین صدا از میان همه آنها
زنگ تلفن، زنگ تلفن، نگاهم خیره شده به تلفن روی دیوار
و تنهای تنها و بیصبرانه اینجا نشسته ام
لطفا" نیاز درون مرا درک نمیکنی
لذا، زنگ تلفن، رنگ تلفن، چرا زنگی به من نمیزنی؟
لذا، زنگ تلفن، رنگ تلفن، چرا زنگی به من نمیزنی؟
آه آه، زنگ تلفن، زنگ تلفن، چرا زنگی بمن نمیزنی؟
لذا، زنگ تلفن، رنگ تلفن، چرا زنگی به من نمیزنی؟