به یاد بیار که من کِی
هزار بار سر تو فریاد زدم
من همه چیز رو به تو گفتم
تو میدونی من چه حسی دارم
هیچوقت این فکر رو نمیکردم
که ممکنه یه زمانی
مجبور به خداحافظی کردن بشیم
چه اتفاق غافلگیر کننده ای
اما من گم نشده م
من هنوز نرفته م
و فراموش نکردم
قسمت همخوانی
که نمیتونم این احساسات رو متزلزل کنم
این احساسات دارن من رو ترک میکنند
نمیتونم این رو در حال سقوط حس کنم
و قرار نیست که دوباره این طرف ها آفتابی بشم
نمیتونم این احساسات رو تحمل کنم
احساس خالی بودن (و پوچی),مثل کشوی پایینی
وانمود کردن داره مشکل تر میشه
و قرار نیست که دوباره این طرف ها آفتابی بشم
به یاد بیار کِی...
به یاد بیار کِی همه چیز رو با هم داشتیم,تا آخر خط
حالا دوباره تنهام
از کجا شروع کنم؟
من تقریبا فریاد زدم
تو تقریبا فراموش شدی
خواهش میکنم بگو که پشیمونی در کار نیست
و بگو که فراموش نمیکنی
اما من گم نشده م
من هنوز نرفته م
و فراموش نکردم
قسمت همخوانی
به یاد بیار کِی...
اون موقع آینده به حساب میومد
و حالا گذشته
قرار نیست من برگردم
نمیتونم وانمود کنم
به یاد بیار کِی...
قسمت همخوانی