آنگاه که اولین نور امواج را لمس کرد و کلاغها در سراسر خلیج قارقار کردند
ناوگانی قدرتمند با بادبانهای قرمز و سفید
سیصد کشتیِ وایکینگ در راه بودند
جنگ!
با عطش خون و جنگ شدید
عطشی که قلبها و استخوانهایمان را به درد میآورد
به غرب، به کرانههای دور میرویم
تا انتقام پدرمان را بگیریم و تاج و تخت را تصاحب کنیم
فکر میکنند خدایشان تنهایشان را نجات میدهد
اما هر ایستادگی حاصلی نخواهد داشت
با تبسمی خونین به مرگ خیره میشویم
با یاری اودین شکست نخواهیم خورد
سرهایمان را به سوی آسمان بالا میگیریم
و میدانیم تا زمانی که در کنار یکدیگر بایستیم
و تا زمانی که پرواز کردن
کلاغها را ببینیم
هیچگاه نخواهیم مرد
جنگ!
به نورثامبرلند میرویم
هر چه شود عقبنشینی نخواهیم کرد
آنگاه که شیپورهای جنگ به صدا درآیند
سر اِیلا، تاجش را از دست میدهد*
هر چه شود، سرهایمان را به سوی آسمان
بالا میگیریم
و میدانیم تا زمانی که اودین را در سمت خود داریم
هیچگاه نخواهیم مرد
سرهایمان را به سوی آسمان بالا میگیریم
و میدانیم تا زمانی که در کنار یکدیگر بایستیم
هیچگاه نخواهیم مرد
تا زمانی که بتوانیم پرواز کلاغها را ببینیم!