در تب و تاب رفتنم
به فکر راهی شدنم
تو ای همیشه همسفر!
مرا شناختی تو اگر
مرا پس از من بنویس!
به هرکس از من بنویس!
ای تو هوای هر نفس!
هر نفس از من بنویس!
مرا به دنیا بنویس! همیشه تنها بنویس!
به آب و خاک، آتش و باد، برای فردا بنویس!
تو جان من باش و بگو!
به یاد من باش و بگو!
میلاد من باش و بگو!
جانان من باش و بگو!
نفس اگر امان نداد، روی خوشی نشان نداد،
رفت و دوباره برنگشت، مرا دوباره جان نداد،
دست و زبان من تو باش!
نامه رسان من تو باش!
حافظه ی تبار من،
نام و نشان من تو باش!
بگو حکایت مرا! قصهی هجرت مرا
توشهای از غزل ببخش، راه زیارت مرا!
تو جان من باش و بگو!
جانان من باش و بگو!
به یاد من باش و بگو!
میلاد من باش و بگو!
نفس اگر توان نداد، مرا دوباره جان نداد،
به این همیشه ناتمام، زمان اگر امان نداد،
تو جان من باش و بگو! زبان من باش و بگو!
بر سر گلدستهی عشق، اذان من باش و بگو!
بگو! که
مثل من کسی، به پای عشق سر نداد
از آن سوی آبی آب، خبر نشد خبر نداد
تو جان من باش و بگو!
به یاد من باش و بگو!
میلاد من باش و بگو!
جانان من باش و بگو!
به یاد من باش و بگو!
میلاد من باش و بگو!
جانان من باش و بگو!
به یاد من باش و بگو!