ديروز هردومون داشتيم روياي يه جهان عالي رو ميديديم
ديروز لبامون احتياجي به گفتن كلمات نداشت
به خاطر اينكه تو چشمامون ميتونستيم روح همديگرو مدام ببينيم
و راستي تو چشمات گم نبود
ديروز ما به هم قول داديم كه تمام دنیا رو فتح كنيم
ديروز تو قسم خوردي كه اين عشق جاودان خواهد بود
به خاطر اينكه يه بار اشتباه كردن كافيه
تا ياد بگيري كه صادقانه عشق ورزيدن چطوريه
چيكار كردي؟ امروز با غرورت اميد رو نابود كردي
امروز با خشمت نگاهم رو تيره و تار كردي
تمام داستانمون رو با وحشيگريت پاك كردي
و عشق بسياري رو كه بهت داده بودم،با قولي
قاطي كردي براي اينكه روحم رو بشكني
چيكار كردي؟ مجبورمون كردي كه سپيده دم ها رو نابود كنيم
و شبهامون كه كلماتت رو در خودشون غرق كردن
روشناييام با بازيات تموم شد
اون عشقي كه انقدر مهم بود از يادت رفت
و با دستهات خونمون (خانه) فرو ريخت
فردا شايد يه روز جديد در دنياي من طلوع كنه
فردا شايد اسم تو رو حك شده در نشانه هام نبينم
شايد به حرفاي تكراريت گوش ندم
و بدون ناراحتي از كنار اظهار پشيمونيات رد بشم
فردا فراموش خواهم كرد كه معشوق راستين تو بودم
فردا حتي دليلي براي متنفر بودن از تو نخواهم داشت
تمام روياهات رو از روياهام پاك خواهم كرد
و شايد باد تمام خاطرات تو رو همراه خودش ببره
چيكار كردي؟ مجبورمون كردي كه سپيده دم ها رو نابود كنيم
و شبهامون كه كلماتت رو در خودشون غرق كردن
روشناييام با بازيات تموم شد
اون عشقي كه انقدر مهم بود از يادت رفت
و با دستهات خونمون (خانه) فرو ريخت
و عشق بسياري رو كه بهت داده بودم،با قولي
قاطي كردي براي اينكه روحم رو بشكني
چيكار كردي؟ مجبورمون كردي كه سپيده دم ها رو نابود كنيم
و شبهامون كه كلماتت رو در خودشون غرق كردن
روشناييام با بازيات تموم شد
اون عشقي كه انقدر مهم بود از يادت رفت
و با دستهات خونمون (خانه) فرو ريخت