درانتهای رویاهایم لمس میکنم
در خلوت خویش با سر انگشتانم نقش میزنم
این گنجینههایی را که تو بر من آشکار کردی
این گنجینههای که آرزو دارم از نو بیابم
میوه لبانت را لمس می کنم
میوه دهانت را و چه بداقبالم
بداقبالم که از چشمانت دورم
بداقبالم که از ما دورم
وقتیکه تو دیگر اینجا نیستی
همچنان میجویمت
و با انگشتانم
سایه اندامت را نقش میزنم
ترا همچنان میجویم
و دلیلش را تو میدانی
که زندگی برایم چه دشوار است
وقتیکه تو دیگر اینجا نیستی...
در خیال آتشی هستم در زیر خاکستر
آتشی در رگ هایم
خورشیدی در نیمه شب
یگانگی دلخوشی هایمان
و عشقی تا ابد پایدار
در خیال این اشارات ظریف هستم
که از عشق چیزی می سازد والاتر از عشق
هر شب و هر روز در انتظارم
هر لحظه در انتظار بازگشت تو هستم
وقتیکه تو دیگر اینجا نیستی
همچنان میجویمت
و با انگشتانم
سایه اندامت را نقش میزنم
ترا همچنان میجویم
و دلیلش را تو میدانی
که زندگی برایم چه دشوار است
وقتیکه تو دیگر اینجا نیستی...