-تو خیلی دور هستی ...
-میدانم...
-چه چیزی ما را از هم دور می کند؟
-سالها...
مرا برای همه چیز ببخش ...
-بخشیدم، فراموشش کن...
-شبها گریه می کنی؟
-گاهی اوقات...
اگر بخواهی ، به سویت پرواز می کنم ؟
-قطعا...
-پس بخواب - من در راهم ...
-میتونی با خود عشق بیاوری ...
-خواهم آورد ، فقط با تمام وجودت منتظر من باش ...
-می خواهم تو را در رویاهایم ببینم ،
این فقط ما و غم و اندوه خواهیم بود
-من آرزو دارم که تو را ببینم ، ایمان داری؟
-من باوردارم و من آنجا خواهم بود ، فقط درها را باز کن ...
-و می توانی برایم داستانی بگویی ...
-چه نوع داستانی؟
-داستانی که می گوید ما در رویاهایمان با هم هستیم ،
که ما اینجا هستیم ،
-که ما خیلی طولانی از هم دور بوده ایم ،
که من از بیدار شدن می ترسم ،
-با این حال من صبح بیدار می شوم ،
-و تو در خواب و رویا خواهی ماند ،
-و من تو را فقط در خواب و رویا می بینم ...
فقط بیا مرا در رویا ملاقات کن
ما هر دو اینجا تنها در غم نشسته ایم
فقط بیا، من چشم انتظار بودم، باور میکنی؟
باور دارم و من خواهم آمد تنها درها را باز کن