قلب تو قلب پرنده، پوستت اما پوست شیر
قلب تو قلب پرنده، پوستت اما پوست شیر
زندون تنو رها کن، ای پرنده پر بگیر
اونور جنگل تنسبز، پشت دشت سر به دامن
اونور روزای تاریک، پشت نیمشبای روشن
برای باور بودن، جایی شاید باشه، شاید
برای لمس تن عشق، کسی باید باشه، باید
که سر خستگیاتو به روی سینه بگیره
برای دلواپسیهات، واسه سادگیت بمیره
حرف تنهایی قدیمی، اما تلخ و سینهسوزه
اولین و آخرین حرف، حرف هرروز و هنوزه
تنهایی شاید یه، یه راهه، راهیه تا بینهایت
قصهی همیشه تکرار؛ هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه، جز هجوم خار و خس نیست
کسی شاید باشه، شاید، کسی که دستاش قفس
نیست
کسی شاید باشه، شاید، کسی که دستاش قفس
نیست