تو را پرستش نمی کنم،صدات نمی زنم حتی از دستت عصبانی هم نمی شم
وقتم را تلف نکن،با من معاشرت نکن من سرم به کار خودم است
نمی توانم وقتم را با تو تلف کنم،نمی توانم گناه کنم یا قسم بخورم
این عشق است،مثل فرو سرخ سوزان،من موزه ای از زخمم،نمی توانم حرکت کنم
دردهایم خواستنی اند،خورشید به آرامی طلوع می کند،درون قفسی
در بسته ام
این تنها یک گروه است،از چیزهایی تغذیه می کند،من متشکل از 2 نوشته و یک ترکیبم
تو را درون کیسه زباله ای خواهم گذاشت،نمی خواهم کیفم را خراب کنم
سیگاری روشن خواهم کرد،نمی خواهم آتشم را هدر دهم
آیا عشق احساس تاسف برای فرد رفته است؟
حمل کردن با اسب؟
خاراندن زخم؟
از من بپرس شخص خوب را پیدا خواهم کرد؟
او درون من سر ریز خواهد شد؟
خورشید طلوع خواهد کرد؟