من لباس تو هستم
اندامات را با من بپوشان
تا کی میخواهی اشک بریزی؟
این گریستنها از تو در مقابل روزگار، فاتح نخواهد ساخت
پس زندگی را دریاب
که تنها علاج سوز قلبات همین است
در این شب عاشقانه بغایت زیبا
به چشمانام بنگر تا تقدیرعشق را دریابی
همچنان استوار ادامه میدهیم
و هیچگاه متوقف نخواهیم شد
این روزگارِ سخت است
که قدمهایمان را کند کرده است
در این شب عاشقانه بغایت زیبا
به چشمانام بنگر تا تقدیرعشق را دریابی
روح شمال آفریقا، مسحور و مشحون آوازهای اسپانیایی میشود
حتی زیباترین پریان افسانه در خم افسون آن درمیآیند
آوازی برایم بخوان
تا همگام با نفسهایت، نفس بکشم
آواز بخوان و دستات را در دستم بگذار
گلهای رنگارنگ
در سراسر وجودمان جاریست
و از هیچ چیز هراسان نیستیم
اما قلبام دیوانه و شیداست
بگذار آوازها رها باشند و کار خود را بکنند
برگگلها و آوازها و رنگها، و دستها در هم و پاها همگام با هم
از هیچ چیز هراسان نیستیم
اما قلبام دیوانه و شیداست
برخیز و به آوای قلبات گوش بده
ما صدای بلند اسطورههای موسیقی هستیم
در فضای بیکرانهیِ هستی
رایحه خوش آستوریاسِ اسپانیا به مشاممان میخورد
و نظارهگر موهای سرخ خورشید هستیم
و چشمان دلربای قاره آفریقا
روح شمال آفریقا، مسحور و مشحون آوازهای اسپانیا میشود
حتی زیباترین پریان افسانه در خم افسون آن درمیآیند
در این سیاهی دلربای شب
بسیار زیبا میدرخشی
مرا ببوس و دوستام داشته باش
که صبح میآید و عشق پر میکشد