من الان اینجام
یه زندون قدیمی، مخفی از همهی نورها
سیزده شمع، ظلمت رو روشن میکنه
سایهها دارن رو دیوار بازیشونو میکنن
و یه درخشش سوسوزن، طاقو پر میکنه
حالا، همونطور که شب کنار میره و سپیدهای تازه دمیده میشه
من الان اینجام
بیصدا، عصری تازه از دانش بیدار میشه
فرضیهای قدیمی که اشتباه بوده
نیروی هستی
منو به جایی که بهش تعلق دارم میبره
میون ابرهایی از دروغ و ترس
تو لحظههای ساکت و آروم نزدیک میشه
در ژرفترین ساعت تاریکی من
اونها خواهند درخشید
حقارتمو حس کن
پایانناپذیرانه
اونها خواهند درخشید
(شمشیری که تک شاخو کُشت)
کالیستو و اروپا
من الان اینجام
حالا، همونطور که شب کنار میره و سپیدهای تازه دمیده میشه
من الان اینجام
بیصدا، عصری تازه از دانش بیدار میشه
اونها خواهند درخشید
از رنجها به سوی ستارگان
فرضیهها و دانشش
تو این زمونه رنگ و بوی خطر دارن
و متهمان به کفرگویی
بیش از این زنده نمیمونن
قایم شو، رازهاتو خوب قایم کن
که باید تو تاریکترین ساعتت ساکن بشی
(الان من اینجام)
یه میز قدیمی که از کاغذهای پوستی و طومارها پوشیده شده
بزرگترینشون، فرزندان چهارگانه رو داره
کالیستو، اروپا، گانیمید و یو
هستی روشنی برای ستایش شدن
فرضیهای قدیمی که اشتباه بوده
نیروی هستی
منو به جایی که بهش تعلق دارم میبره
میون ابرهایی از دروغ و ترس
تو لحظههای ساکت و آروم نزدیک میشه
در ژرفترین ساعت تاریکی من
اونها خواهند درخشید
حقارتمو حس کن
پایانناپذیرانه
اونها خواهند درخشید
(شمشیری که تک شاخو کُشت)
کالیستو و اروپا