حس می کنم می شناسمت
نمی دونم چه جوری
نمی دونم چرا
می دونم که تو با من همدردی
با من گریه کردی
و برای من می مردی
می دونم که بهت نیاز دارم
می خوام که تو
از شر همه ی دردایی که
می ریزی توی خودت خلاص بشی
نمی تونی پنهونش کنی
گرچه می دونم که سعی کردی تا
اون کسی باشی که نتونستی باشی
سعی کردی درون منو ببینی
و حالا دارم ترکت می کنم
نمی خوام که دور بشم
از تو
خواهش می کنم سعی کن بفهمی
دستمو بگیر
از شر همه ی دردایی که
می ریزی توی خودت خلاص شو
نمی تونی پنهون کنی
گرچه می دونم سعی کردی
...تا با من همدردی کنی
...همدردی کنی