از آنجاییکه چشمانی آبی رنگ داری
و گیسوانت سرخوش است
از به چالش کشیدن
آفتاب با آن درخشش آتشینش
از آنجاییکه بیست ساله ای
وزندگی را به دندان
می گیری همچون
میوه ای سرخ رنگ
که ما آن را خنده کنان
می چینیم
به خیالت
می توانی هر چه که در سر داری را انجام دهی
و تنها برای لحظه ای پشیمان شوی
و بلافاصله آماده ای
تا همه چیز را از نو شروع کنی
تو با قلب من بازی می کنی
همچون بچه ای لوس
که به دنبال یک اسباب بازیست تا تکه تکه اش کند
از آنجاییکه قلبم
مملو از عشق است
تو می آیی و
از ژرفای خواب
شبهایم را بدزدی
و دمار از روزگار
روزهایم در آوری
اما عزیزم حواست را جمع کن
چون من دیگر مسئولیت هیچ چیز را قبول نمی کنم
اگر منطقم را از دست بدهم
و کاسه ی صبرم لبریز شود
در آن صورت می توانم
قلبهایمان را به صلیب بکشم
و از هستی ساقط کنم
هستی ای که تو تنها دلیل
و انگیزه ی آنی
از آنجاییکه من جز تو
کسی را ندارم
قلب تنها مراد من است
و عشق بر ما حکومت می کند
از آنجاییکه تو در وجود من
زندگی می کنی
و هیچ چیز نمی تواند
جایگزین این لحظات خوشبختی ای شود
که در دستان من است
و نه خدا و نه بشر
برایم کمترین اهمیت را دارند
و من آماده ام برای مردن
اگر روزی تو بمیری
زیرا که مرگ
در برابر عشق ما
تنها یک بازی کودکانه است
و زندگی بی عشقی
که به ما می دهد
معنایی ندارد
از آنجاییکه
من در آستانه ی
یک عشق ابدی قرار دارم
دلم نمی خواهد
که در دلم هیچ
رنجشی باشد
از آنجایی که
از آنجایی که
از آنجایی که