بگو چه مرگته که دوباره میخونی؟
دوباره بی فایدست، خودت که میدونی
بگو چه مرگته که بازم پر از حرفی
سراپا آتیشی، تو این شب برفی
هنوز منتظری بیاد و یار تو شه
بهار تو مرده دلت قدر خوشه
پرنده ای اما اسیر کوچ خودت
همیشه هم می رسی به هیچ و پوچ خودت
نگاه به آینه بکن، چقدر شکسته شدی
شکستنت اما چه بد شکسته شدی
سحر تو راهه و تو دوباره بی تابی
چه مرگته دل من؟ چرا نمی خوابی؟
نگو بهار چی شده پرنده ی غمگین
برای هیشکی نخون به پای هیشکی نشین