ساعتم باهام نیست،دقیقا" نمیدونم کی بود
زمانش کمی آبجو و شراب پیش بود
چطور میشه که وقتی زمان اصلا" نمیگذره
سال ها و عمر ها میگذره؟
انگار یه چمدون گمشده توی فرودگاهم
و یا یک استخر خالی تو پاییزم
خیلی عیبه که هنوز دنبال خوشبختی باشم؟
بی خیال،اصلا" خودم هم حال ندارم
امروز روز تولدمه
هم مستم،هم عزادار
رو چهار پایه یه بار -مشروب خونه-،در سنی هستم که پدرم توش فوت کرده بود
امروز روز تولدمه
کلمه ها توی دهنم رشد میکنن
هر کسی رو که میشناسم
-دلش- تکه تکست
تکه تکست
طاقت ندارم؛باز هم تلفن رو گرفتم بغلم
واسه یه عذر خواهی آخر از همه ی زن هایی که دوستشون داشتم
تماس گرفتم،پیام گیرها پشت خط بودن.قطع کردم
از آدم هایی هستم که نمی تونن به منشی گوشی پیام بدن