به سفرهای درازی رفتم
تا شب خستگی تاج محل
تا شب ساکتِ شیوا رفتم
سفرهی شام، پر از نانِ غزل
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود
شهر ونیز چه تماشایی بود
کشتی دزدای دریایی بود
شب رُم با همهی اسقفهاش
شب چشمههای تنهایی بود
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود
موزهی مادام توسو خالی بود
جای چهرههای پوشالی بود
رقص مه با اتوبوسهای سرخ
رقص دار و طرح یک قالی بود
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود
صبح شانزهلیزه مهتابی بود
قصر ورسای آبیِ آبی بود
مثل خواب سالوادور دالی بود
شهر پاریس شهر بیخوابی بود
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود
پیش رو بانوی مشعلدار بود
یک سیاه آنسوتَرَک بیکار بود
شهر خالی از فرشته، سرد بود
بر سر سرخ و سیاه آوار بود
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود
درد من کابوس بیدردان بود
من کنارم بود و چه بیجان بود
شب تنهایی بادبادکها
شب آغاز و شب پایان بود
[2x]
هیچکجا عزیز تر از وطن نبود
هیچ اتاقی سایهگاه من نبود