در ميان نگاه عشق، تو را مي خوانم
من آنسوي ديوارهاي محفوظ قدم بر مي دارم
آنجا بر روي باد تابستاني، ترانه اي هست
كه مرا به گذشته مي برد، آنجا كه من مي دانم
بر روي ساحل
رازهاي تابستان را حفظ خواهم كرد
شن هاي زمان، رازي را با خود خواهند برد
هيچ كس، تنها تو و من
زير آن آسمان مهتابي
مرا به گذشته ببر، آنجا كه من مي دانم
بر روي ساحل
قلبم تا ابد در روياهايم خواهد ماند
معلق در اين خاطرات شيرين
روز اميالي عجيب
و شبي كه همچون آتش سوخت
مرا به گذشته ببر، آنجا كه من مي دانم
بر روي ساحل