خواب را فراموش کردم
هنگامی که به سوی ماه سنگ پرتاب می کردم
با نیروی یک قطره اشک
بیداری را فراموش کردم
برای صدای نوازش بی صدای تو
ما خواستیم در تاریکی جستجو کنیم
نوری که ما هرگز ندیدیم،هرگز
و نفس کشیدن را فراموش کردم همانند بوسه ای زیر آب
و نفس کشیدن را فراموش کردم ، برای احساس(پشیمانی) تنها گذاشتن تو
هوای(اکسیژن) بیشتری نیست
کلماتی نیست ، زمانی نیست
نمی توانم بیشتر
پوست تنم را بی لباس کن
و هر پوششی از لبهایم را
با انگشتانم می خواهم کاوش کنم
درون جغرافیای پشت بدنت
ما خواستیم تردیدها را از بین ببریم
و هرگز پشیمان نیستیم ، هرگز ، هرگز
و نفس کشیدن را فراموش کردم همانند بوسه ای زیر آب
و نفس کشیدن را فراموش کردم ، برای احساس(پشیمانی) تنها گذاشتن تو
هوای(اکسیژن) بیشتری نیست
کلماتی نیست ، زمانی نیست
تنها یک امید ، که ما را به دوردست ها ببرد
و مرا پر کند از آرزوی بازگشت عشق
و نفس کشیدن را فراموش کردم همانند بوسه ای زیر آب
و نفس کشیدن را فراموش کردم ، برای احساس(پشیمانی) تنها گذاشتن تو
هوای(اکسیژن) بیشتری نیست
کلماتی نیست ، زمانی نیست
نمی توانم بیشتر
فراموش کردم ، مرا فراموش کردی