دیگر نه بیگناهیم و نه از دروغ ها بدور
رهاکن تا بدین گونه باشد
عکسهارا تو بردار
تحمل فصل ها از آن من باشد
شعرها, دوستان و شهرهارا به اشتراک بگذار تا اینگونه دوام یابد..
ازین پس نه آزادیم و نه لایق یک زندگی آزاد... ( محکوم به فکر و رنج همیم تا آخرعمر)
من میروم, استانبول از آن تو باشد...
سرم مثل یک رودخانه,
دیوانه وار سنگین است
اشک هایم را پاک میکنم, شهر هم اسم من را از خاطر میبرد... موهایم را کوتاه میکنم.. خودم را تسلی میدهم
گل پژمرده میشود, پژده شدن گل را هم فراموش میکنم..
یک نامه مینویسم غمگینتر از فقدان تو...
یک گربه میگیرم
توهم مادرت را صدا بزن
خاطره ی دستانت در ذهنم,
عشقت در قلبم میماند
همواره غم, همواره غصه
بگو کافیه, رها کن( و همراه مسیر زندگی جلو برو)