اشکهام نم نم مي بارند
از پيوستن به هم امواجي تشکيل ميدهند
اين شهر سرانجام من خواهد بود
وقتي که من بي تو بمونم
خون در بدنم خشک شده زبونم گرفته
گويي اين دنيا بر سرم ويران شده
خون در بدنم خشک شده زبونم گرفته
گلهايي که داده بودي
خيلي وقته خشک شده
روز تموم ميشه و صبح نخواهد شد
خيالت بر سرم
يسترم چوبه دار
وقتي که پيشم نباشي
منتظر ميشم با هزار اميد
اصلا" فراموشت نخواهم کرد
به همه چيز راضي ام
حتي اگه عشق کشنده اي باشي
اسمت رو ياد مي کنم
وپنهاني گريه مي کنم
اين چله عمر رو
تمام شده مي پندارم