درونم یک زندگی بی پایان بود
مثل بهاری که در زمین گسترده و پخش میشد
قلبم بی وقفه تند تند و با سرعت میتپید (میزد)
انگار آتشی در سینه ام بود
وقتی تو را یافتم یکه خوردم
فهمیدم چقدر خسته شدم
و سپس در آرامش قرار گرفتم
مثل رودی که به دریا میریزه
حرفات مانند شعر میمونه
کسی را بعد ازتو (به غیر از تو) دوست داشتن دیوانگیست
صورتت از گلها زیباتر است
چشمات مانند یک سزمین ناشناخته است
سرت را روی سینه ام بگذار عشقم
تا با دستام موهاتو نوازش کنم
یکروز گریان و روزی خندان
مثل کودکی شیطون عشق بازی کنیم