چون تنها هستم ریههایم را میسوزانم
اقیانوسی از اشکها زیر زبانم حس میکنم
و دنیا همین الان است که به پایان برسد
و من نمیتوانم به خندیدن ادامه دهم چون میدانم واقعیت دارد
آه، واقعا امیدوارم ربوده شده باشم
اگر خدایی هست، (بهش میگویم) فقط من را از اینجا ببر
سپس من میتوانم خودم باشم، دلیلی برای پنهان شدن
در اقیانوسی از ترسها نخواهد بود، دیگر از زندگی لذت خواهم برد
میدانی که من میترسم
در اقیانوسی از اشکها
در اقیانوسی از ترسها غرق شوم
فکر میکردم جادوگریام که مقصر
مرگ تمام کسانی هستم که بیشتر از همه دوست دارم
سعی کردم خودم را برای تمام خطاهایی که مرتکب شدم ببخشم
آه، خدا برنامهای برای کشتن همهی ما دارد
و هر روز از خواب آشفتهای بیدار میشوم
خوابی که در آن دنبال بابایم میگردم و میدانم که اینجاست
و نمیخواهم بیدار شوم، میتوانم خوابهایم را کنترل کنم
اینطوری امنیت بیشتری حس میکنم چون میتوانم ناپدید شوم
میدانی که میترسم
در اقیانوسی از اشکها
در اقیانوسی از ترسها غرق شوم
میدانی که یاد خواهم گرفت تا
از اقیانوس اشکها
از اقیانوس ترسها بیرون بیایم
نفست را حبس کن
یاد بگیر که بمیری
بمان، لذت ببر
نفست را حبس کن
یاد بگیر که بمیری
بمان، لذت ببر
و من خیلی از اصول اخلاقی مطلعم
وقتی بچه بودم فکر میکردم قاتلم
و الان من جنزده هستم، الان من جنزده هستم
و هنگامی که قبر را حفر میکنم
من را بی روح ببوس
آه، من را بی روح ببوس
آری، من را ببوس