هرگز برایم کافی نیست
زیرا همیشه از تو بیشتر می خواهم
من می خواهم تو را بیشتر خوشحال کنم
امروز، فردا، همیشه ، تا لحظه آخر
قلب من برای عشق تو می ترکد و از هم می پاشد
و تو گمان می کنی که این بسیار طبیعی است
تو بسیار سودمندی برای دوست داشتن
که تو نمی بینی اش ، من هرگز اینچنین نبودم
اگر اتفاقی
مرا ببینی کمی گریه کردم
برای این است که دوستت دارم
اگر بروی ، بازی کنی با عشق
تمامی خیالات آواره به خودشان اجازه بازگشت می دهند
و تو نخواهی دید ، چه چیزی به تو عرضه می کنم
این چیزی است که بی قید و شرط و قطعی است
اگر بروی ، بازی کنی با عشق
خودت را شبانه در میان داستانهایی که هرگز پایانی ندارند گرفتار خواهی کرد
خودت را از دست خواهی داد در میان خاطراتم
برای اینکه مرا به گریه وا داشتی
هرگز برایم کافی نیست
زیرا همیشه از تو بیشتر می خواهم
این احساسات من هیچ تغییری نکرده است
حتی اگر مرا برنجانی اکنون من دوستت دارم
قلب من از درد تو می ترکد و از هم می پاشد
چگونه مانع شکستنش در من می شوی
تو بسیار سودمندی برای دوست داشتن
که تو نمی بینی اش ، من هرگز اینچنین نبودم
اگر اتفاقی
مرا ببینی کمی گریه کردم
برای این است که دوستت دارم
اگر بروی ، بازی کنی با عشق
تمامی خیالات آواره به خودشان اجازه بازگشت می دهند
و تو نخواهی دید ، چه چیزی به تو عرضه می کنم
این چیزی است که بی قید و شرط و قطعی است ... قطعی است
اگر بروی ، بازی کنی با عشق
خودت را شبانه در میان داستانهایی که هرگز پایانی ندارند گرفتار خواهی کرد
خودت را از دست خواهی داد در میان خاطراتم
برای اینکه مرا به گریه وا داشتی
خودت را از دست خواهی داد در میان خاطراتم
برای اینکه مرا به گریه وا داشتی