دکتری وجود ندارد که مرا محافظت کند
دردی وجود ندارد که مرا متوقف کند
سیاره ای وجود ندارد که مرا تحت الشعاع قرار دهد ( موجب نرسیدن نور و گرفتگی و کسوف در من شود)
یا از کنار تو مرا جدا کند
من وابستگی ندارم به مصرانه تقاضا کردن
از تملق ، خود را جدا می کنم
لغزشی وجود ندارد که تسلیمم کند
نه حتی یک دلیل که باعث شود اصرار ورزم
خصومتی وجود ندارد که باعث سردی ام شود
عشقی وجود ندارد مانند عشق من
رفتارت تو را تعریف می کند
سرنوشت و تقدیر در گذر و تغییر است
لرزشی وجود ندارد که مرا متهم کند
فاصله ای وجود ندارد از این که دور است
از دور ما یکدگر را درآتش داریم
از دورما یکدگر را در دریا ها داریم
از دور من عشق تو را احساس می کنم
از دور ما یکدگر را در استخوان هامان داریم
از دور تنمان هوایی می شود
از دور می توانم عاشق تو باشم
از دور عشقمان افسانه خواهد شد
از دور دیگران خواهند گفت
از این عشقی که افسانه است خواهند گفت
احترامی وجود ندارد در این جنگ ( نه در هیچ جنگی)
نه شور و اشتیاقی که شایسته باشد
پایانی وجود ندارد که الهام بخش من باشد
دلقکی وجود ندارد که مرا سرگرم کند
اگر تو ایمان هستی من خود را به آن تبدیل می کنم
حضور تو به من نفس می دهد
به تو می گویم این را قانع شوی
عشقی وجود ندارد مانند عشق من
و کم و بیش این را احساس می کنم
و به همین دلیل همین طور می میرم
به من بگو اگر ما سزاوار نیستیم
برای بخشیدن زندگی در تلاشیم
اگر باید از دور تو را دوست داشته باشم
می خواهم تا آخر این کار را انجام دهم ، تا آخر، تا آخر
از دور ما یکدگر را درآتش داریم
از دورما یکدگر را در دریا ها داریم
از دور من عشق تو را احساس می کنم
از دور ما یکدگر را در استخوان هامان داریم
از دور تنمان هوایی می شود
از دور می توانم عاشق تو باشم
از دور عشقمان افسانه خواهد شد
از دور دیگران خواهند گفت
از این عشقی که افسانه است و تو خواهی رفت