چیزی باقی نمانده که احساس سرخوشی به تو بدهد
چیزی باقی نمانده که تحریکت کند
از پشت نقاب کودکانهات میخندی
و بر شب حکمرانی میکنی
با من به خانه بیا
چون تازه ابتدای شب است
و از تنهایی خسته شدهام
با من به خانه بیا
فقط یک بار دیگر من را بساز (صدای خواننده دوم)
تا استخوانهایم از درون بلرزد (صدای خواننده دوم)
چیزی باقی نمانده - جادوی مواد از بین رفته
صبح و چهره بیرنگ
یکی آن پردهها را ببندد
[نور] چشمان تو را اذیت میکنند
با من به خانه بیا
چون تازه ابتدای شب است
و از تنهایی خسته شدهام
با من به خانه بیا
فقط یک بار دیگر من را بساز (صدای خواننده دوم)
تا استخوانهایم از درون بلرزد (صدای خواننده دوم)
چیزی باقی نمانده
زمان رفتن رسیده
آیا میتوانی به تنهایی دوام بیاوری؟
چیزی باقی نمانده
زمان نفس کشیدن فرا رسیده
آیا میتوانی تا خانه با من بیایی؟
چیزی باقی نمانده که احساس شعف به تو بدهد
چیزی باقی نمانده که تحریکت کند
فکر کردن به رویاهایت در طول روز
شبهایت را از بین میبرد
چیزی باقی نمانده
زمان رفتن رسیده
آیا میتوانی به تنهایی دوام بیاوری؟
چیزی باقی نمانده
زمان نفس کشیدن فرا رسیده
آیا میتوانی تا خانه با من بیایی؟
چیزی باقی نمانده
زمان رفتن رسیده است
با من به خانه بیا