هفت ساعت و پونزده روز میگذره
از وقتی که دیگه عاشقم نیستی
من هر شب میرم بیرون و کل روز رو میخوابم
از وقتی که دیگه عاشقم نیستی
از وقتی که رفتی میتونم هر کاری رو که بخوام بکنم
میتونم هر کی رو که بخوام ببینم
میتونم شامم رو توی یه رستوران شیک بخورم
اما هیچی
تاکید میکنم، هیچی نمیتونه این غم و اندوه رو ببره
چون هیچی قابل مقایسه نیست
هیچی قابل مقایسه نیست با تو
اینجا بدون تو خیلی سوت و کور شده
مثل پرندهای که آواز خوندن رو ازش بگیرن
هیچ چیز نمیتونه جلوی سرازیر شدن اشکهای تنهایی رو بگیره
بگو بهم، عزیزم، کجای کارم اشتباه بود؟
میتونم دستهام رو حلقه کنم دور گردن هر پسری که میبینم
اما اونها فقط من رو به یاد تو میاندازن
رفتم پیش دکتر و
حدس بزن چی بهم گفت؟
گفت: «دختر، بهتره سعی کنی خوش بگذرونی
مهم نیست که چی کار میکنی»
اما اون احمقه
چون هیچی قابل مقایسه نیست
هیچی قابل مقایسه نیست با تو
همه گلهایی که توی حیاط پشتی کاشتی، مامان
همشون با رفتنت پژمرده شدن
میدونم، عزیزم، که زندگی با تو
گاهی سخت بود
اما میخوام یه بار دیگه امتحان کنم
هیچی قابل مقایسه نیست
هیچی قابل مقایسه نیست با تو
هیچی قابل مقایسه نیست
هیچی قابل مقایسه نیست با تو
هیچی قابل مقایسه نیست
هیچی قابل مقایسه نیست با تو