ازت چیزی نمیدونم
اما نمیتونم از فکرت درآم
نه حتی دقیقه ای؛از تو
مگه میتونم خودم رو از فکر کردن به بوسه ات؛ آغوشت
و زمانهای خوب باهم بودنمون محروم کنم دوباره
چیزی ازت نمیدونم
اما میخوام دوباره
حتی خستگیهایی که روحم دچار شد با تورا
در شب
و لحظه های بوسه هایت را
چیزی ازت نمیدونم
اما دلتنگتم دوباره
اوه بالشتم نمیتونم از فکرت بیرون بیام
حتی وقتی با مردمم ؛ با دوستامم
وقتی در خیابانم ؛وقتی کسی پیشم نیست
چیزی ازت نمیدونم
اما هر روز با هر طلوع در جستجویت هستم
من نمیتونم به آرزوهام برسم
در شب ؛در هنگام خواب
نمیتونم بخوابم ؛ بیمارم ؛
دلتنگم خیلییی زیاااد
چیزی ازت نمیدونم