از وقتی که آب روان است
روان از کوهساران و سرچشمه ها یاسمین ها را میگریم
و نمیفهمم چطور
در مردم چشمان تو تنها صحراست
عصر زیبایی بود
وقتی در میان درختان زیتون کسی ندید چطور عاشقت بودم,
چطور عاشقت هستم
و امروز درختان زیتون به خواب رفته اند و خواب به چشم من نمی آید
هیچکس در این جهان نیست
که بر زخم هایی که غرور تو بجا گذاشت مرهم بگذارد
من نمیفهمم چطور میتوانی مرا بیازاری
با آن همه, آن همه عشقی که به من دادی (×2)
پس آن زمان که بازگردی,
فکر میکنم برایت ترانه بگویم ای بانو
ترانه هایی که از عشق و درد میگوید
کی بازمیگردی عزیزکم ؟ تا تورا بوسه باران کنم
و بالا و بالاتر پرواز کنیم تا ابرها به آرامی بروند
و لبانم به آرامی در اطراف تنت بلغزد
آنچنان که زمان به کلی از حرکت بایستد
هیچکس در این جهان نیست
که بر زخم هایی که غرور تو بجا گذاشت مرهم بگذارد
من نمیفهمم چطور میتوانی مرا بیازاری
با آن همه, آن همه عشقی که به من دادی (×2)