سیاحت سواره از میان شب بر فراز موج
سیاحت سواره از میان شب بر فراز موج
وجود چشم اندازها
وجود خاطره ها
وجود پژواک های
سم رعدآسای اسب ها
وجود آتش ها
وجود شلیک خنده
وجود آوای یکهزار فاخته
درون مخمل تاریکی
با شبح درختان خاموش
آنها تماشاگرند و منتظر
آنها شاهد اسرار حیاتند
آبشار ستارگان
در تپه های در حال چرت
آنها در حال رقصند تا مرز دریا
سیاحت سواره در این سرزمین
میتوانی دست نرم او را حس کنی
در حال حرکت بسوی سرنوشت
در این سفر مرا همراه خود ببر
جایی که اکنون مرزهای زمان در حال تلاطمند
در کلیساهای جامع بیشه
در واژگان زبانهایی که اکنون مفقود شده اند
پاسخ ها را پیدا کن، پرسش ها را بپرس
ریشه های درختی باستانی را پیدا کن
مرا به رقص ببر، مرا به آواز خوانی ببر
من به سیاحت سواره خود ادامه خواهم داد تا زمانیکه ماه به وصال دریا رسد