تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی، زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت «دوست دارم» شنیدنه
تو بزرگی، مث اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مث خواب گل سرخی، لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بیتو باشه، جون میکنه
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت «دوست دارم» شنیدنه
تو مث وسوسهی شکار یک شاپرکی
تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مث یک قصه پر از حادثهای
تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت «دوست دارم» شنیدنه
تو قشنگی، مث شکلایی که ابرا میسازن
گلای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو، با اسب بالدار میتازن
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت «دوست دارم» شنیدنه